ابن مشغله/(از مجموعه ی مردان کوچک)/مؤلف: نادر ابراهیمی/مقدمه نویسنده:/«ابن مشغله» / این کتابِ به راستی کوچکِ کم مایه و مَلات / را که خواندی، احتمالاً به دلیل شباهت هایی که میان خود و شخصیتِ این کتاب یافتی، چنان به شوق آمدی که چنان نامه ی شوق انگیزِ غریبی برایم نوشتی، و از من خواستی / به تأکید / که در چند جمله، خیلی صریح به تو بگویم که زندگی را «چه» می بینم و «چگونه» می بینم … سوآلی چنین دشوار را ناگزیربایستی کودکانه، ساده لوحانه، بازیگوشانه، و بدون تعمّق جواب داد؛ چرا که تو نیز می دانی گودال را هر چه بِکنی، چاه و چاه تر می شود، و به همان نسبت کندن و پیمودنش دشوارتر. پس، این چند کلمه که صمیمانه و ساده دلانه در پی می آید، جواب توست. خدا کند که این تعریف و توصیفِ زندگی، فایده یی برای تو و دیگر دوستانِ جوانم داشته باشد:/زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهی اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند./حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری./حق نداری در برابر مَظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بی پناه بُنمایی. حق نداری به بازی اش بگیری، لکّه دار و لجن مالش کُنی، آلوده و بی حُرمتش کنی، یا دورش بیندازی./حق نداری در آن، چیزی که به زیانِ دردمندان و ستمدیدگان باشد بکاری، برویانی، و بار آوری./حق نداری علیهش، حتی در بدترین روزگار و سخت ترین شرایط، اعلامیه صادر کنی، یا به آن دشنام بدهی./حق نداری با رنگهای پرک و تیره ی شهوت، نفرت، دنائت و رذالت، رنگینش کنی./مگر آنکه/از بیخ و بُن/مِلکِ وقف بودنش را فراموش یا اِنکار کرده باشی، که در این صورت، البته، نه خودِ تو مسأله یی هستی و نه آنچه می کنی مسأله یی ست که قابل بحث و اعتنا باشد./در حقیقت، نبوده یی و نیستی تا چنین و چنان کردنت، روی زمینی که ما مِلکِ وقفش می دانیم، چنین و چنان کردنی تلقّی شود./نیامده یی، نمانده یی، و نرفته یی. از هیچ، به قدرِ هیچ باید خواست، نه بیشتر…/64/2/10/خلاصه ای از متن کتاب:/آقای موقوفه / یعنی وقف کننده / خودش شخصاً مرا محاکمه کرد، ببخشید، امتحان کرد. تابستان بود و من یک عینک آفتابی تیره رنگ به چشمم بود. گفت: «من به آدم هایی که عینک تیره به چشم بزنند کار نمی دهم.» زودی عینکم را برداشتم و گذاشتم ته جیبم. گفت: «من به آدم هایی که پدر و مادردار و از خانواده هایی محترم نباشند کار نمی دهم.» ببخشید، فورا جواب دادم: «من خیلی پدرمادردار هستم قربان. دو تا مادر دارم، دو تا پدر.» گفت: «پدر و مادر زیادی به چه درد می خورد؟ سواد چقدر داری؟» گفتم: «دانشجو هستم، رشته حقوق». گفت: «مگر می شود هم دانشجو بود و هم کار کرد؟» گفتم: «بله قربان. خیلی از دانشجوها، برای آنکه دانشجو بمانند مجبورند کار کند» گفت: «زیادی ورّاجی می کنی؛ اما اگر آدم حرف شنو و مؤدبّی باشی و کاملا راز نگهدار باشی، من زندگیت را رو به راه می کنم.» گفتم: «ممنون قربان! کسانی که رشته ی قضاوت را انتخاب می کنند، اصولا رازنگهدارند…»/و بعد، چطور به شما بگویم که این آدم / که از نظر ظاهر شباهت مختصری به گانگسترها داشت / چه موجود شریف نازنینی بود و چه دستگاه عجیبی را اداره می کرد. (خداوندا! مرا ببخش که راز این مرد را / بر خلاف قولی که داده ام / برملا می کنم.) در خانواده ی او به خاطر تصرّف ثروت بی حسابش / که اتفاقا خیلی هم حساب داشت / برخورد تندی پیش آمده بود. پدر خانواده رنجیده بود و به خاطر تنبیه «بازماندگان» به ظاهر ثروتش را وقف کرده بود؛ اما در باطن، تمام مسأله مالیات بود و میل شدید به نپرداختن مالیات به دولت؛ یعنی اندوختن بیشتر./
مشخصات فنی : 23700
وزن | 510 گرم |
---|---|
ناشر | |
مؤلف | |
سال چاپ | |
نوبت چاپ | |
اندازه کتاب | |
نوع جلد | |
زبان | |
تعداد صفحات | ۱۱۲ صفحه |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۵۵۲۹۲۰۶ |
دیدگاه
دیدگاهی ثبت نشده